پآرت22. دلبرک شیرین آستآد
پُـــــــآرتُـــــــ22. دلبےـرک شےـیرینےـ آسےـتےـآد🍭
یکم توی اینستا گشتم و این و اونو اسکل کردم با پیج فیکم. خمیازه ای کشیدم و گوشیمو خاموش کردم و گذاشتم روی پا تختی و خزیدم زیر پتو و.... لالاااااااااا
صبح با صدای زنگ گوش خراش گوشیم چشمامو به بدبختی باز کردم. حالا مگه باز میشد لامصب.
انگار چسب ريختی بینشون. با چشمای نیمه باز رفتم سمت دستشویی. جلوی آینه وایستادم. شیر ابو باز کردم و دستمو بردم زیر که آب گرم ریخت روی دستم. یعنی........ من هرچی از خوب بودن اون لحظه بگم کم گفتم
یعنی آدم دلش میخواست بره زیر پتوش راحت بگیره بخوابه. انقد خوب بود. خدا نصیب همتون کنه انشاالله.
بعد از شستن صورتم و مسواک زدن از دستشویی بیرون اومدم.
موهامو شونه کردم و یه کراپ مشکی و شلوار گشاد مشکی پوشیدم از اتاق بیرون رفتم. از پله ها پایین رفتم و با خنده وارد سالن غذاخوری شدم و گفتم:سلام به همگی. نور چشمتون اومدددددددددددددددددددددد.
همه برگشتن سمتم و با خنده جوابمو دادن
رفتم نشستم کنار بابایی که با خنده سرمو بوسید. با ذوق مرگی گونشو بوسیدم
یکم که بینشون گشتم متوجه شدن یکی از اون چهارتا نره خر نیست. صب کن ببینم. ماکان سسخل هست. نیما هست. پارسا هست. یا خود خداااااااااااااااااا. اشوان گوزو نیست. فک کنم بلاخره بردنش باغ وحش. بلاخره به خونش برگشت
با تعجب گفتم:یه سوال! اشوان کجاست؟
مامان درحالی که برای خودش یکم گوجه گیلاسی میریخت گفت: با عمو سپهرت و عمو سهیلت رفتن دنبال عمه نیلوفر.
با این حرف مامان تازه متوجه نگار شدم
یه لحظه خشکم زد. خدایا خودت بخیر کن. عمه خانم بعد این همه مدت.
رسما بعد از بابایی حرف عمه خانم حرف بود و هیچکس حق نداشت روی حرفش نه بیاره.
عمه نیلوفر همیشه آدم مدرنی بود. با اینکه نزدیکای شصت و خورده ای سالشه شبیه یه زن سی ساله میمونه. از هر نظر. چه از نظر لباس و پوشش چه از نظر قیافه. حتی وقتی عکسای جوونیش دیدم به قدری خوشگل بود من در برابرش پشمک حاجعبدالله بودم. هعیییییی
سلام سلام به همگیییییییی. بلاخره تونستم بعد از چند وقت بیام و براتون بزارمممممممم🥺🥺❤️❤️بابت تاخیر طولانی خیلی خیلی ببخشید عشقا. سیسی آیلارتون انقد سرش شلوغ بود حتی وقت نداشت سرشو بخارونه 😅😅خیلی دوستون دارم. مرسی که کنارم هستین. قلب و عروققققققققققق عشقای منننن❤️❤️💋💋😇😇
یکم توی اینستا گشتم و این و اونو اسکل کردم با پیج فیکم. خمیازه ای کشیدم و گوشیمو خاموش کردم و گذاشتم روی پا تختی و خزیدم زیر پتو و.... لالاااااااااا
صبح با صدای زنگ گوش خراش گوشیم چشمامو به بدبختی باز کردم. حالا مگه باز میشد لامصب.
انگار چسب ريختی بینشون. با چشمای نیمه باز رفتم سمت دستشویی. جلوی آینه وایستادم. شیر ابو باز کردم و دستمو بردم زیر که آب گرم ریخت روی دستم. یعنی........ من هرچی از خوب بودن اون لحظه بگم کم گفتم
یعنی آدم دلش میخواست بره زیر پتوش راحت بگیره بخوابه. انقد خوب بود. خدا نصیب همتون کنه انشاالله.
بعد از شستن صورتم و مسواک زدن از دستشویی بیرون اومدم.
موهامو شونه کردم و یه کراپ مشکی و شلوار گشاد مشکی پوشیدم از اتاق بیرون رفتم. از پله ها پایین رفتم و با خنده وارد سالن غذاخوری شدم و گفتم:سلام به همگی. نور چشمتون اومدددددددددددددددددددددد.
همه برگشتن سمتم و با خنده جوابمو دادن
رفتم نشستم کنار بابایی که با خنده سرمو بوسید. با ذوق مرگی گونشو بوسیدم
یکم که بینشون گشتم متوجه شدن یکی از اون چهارتا نره خر نیست. صب کن ببینم. ماکان سسخل هست. نیما هست. پارسا هست. یا خود خداااااااااااااااااا. اشوان گوزو نیست. فک کنم بلاخره بردنش باغ وحش. بلاخره به خونش برگشت
با تعجب گفتم:یه سوال! اشوان کجاست؟
مامان درحالی که برای خودش یکم گوجه گیلاسی میریخت گفت: با عمو سپهرت و عمو سهیلت رفتن دنبال عمه نیلوفر.
با این حرف مامان تازه متوجه نگار شدم
یه لحظه خشکم زد. خدایا خودت بخیر کن. عمه خانم بعد این همه مدت.
رسما بعد از بابایی حرف عمه خانم حرف بود و هیچکس حق نداشت روی حرفش نه بیاره.
عمه نیلوفر همیشه آدم مدرنی بود. با اینکه نزدیکای شصت و خورده ای سالشه شبیه یه زن سی ساله میمونه. از هر نظر. چه از نظر لباس و پوشش چه از نظر قیافه. حتی وقتی عکسای جوونیش دیدم به قدری خوشگل بود من در برابرش پشمک حاجعبدالله بودم. هعیییییی
سلام سلام به همگیییییییی. بلاخره تونستم بعد از چند وقت بیام و براتون بزارمممممممم🥺🥺❤️❤️بابت تاخیر طولانی خیلی خیلی ببخشید عشقا. سیسی آیلارتون انقد سرش شلوغ بود حتی وقت نداشت سرشو بخارونه 😅😅خیلی دوستون دارم. مرسی که کنارم هستین. قلب و عروققققققققققق عشقای منننن❤️❤️💋💋😇😇
- ۹۹
- ۱۷ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط